ایران، "انقلاب مادر" (همچنان "تحلیل ناپذیر")
نشست (انقلابیون؛ از "دردمند" تا "کارمند") _ دهه فجر و سالگشت پیروزی انقلاب اسلامی در ایران _ ۱۳۹۳
بسمالله الرحمن الرحیم
نوع تحلیلهای غلط اتاق فکرها و پشت صحنه عملیاتهای استکبار علیه انقلاب اسلامی، سطحی و قشری با مبانی مادی غالباً جواب نداد هم موقعی که انقلاب اسلامی در داخل کشور درگیر شده بود و در همین دهه فجر در همین 22 بهمن در چنین ایامی ضرب شست خودش را به قدرتهای حاکم بر جهان و قدرتهای غربی و عوامل خودشان در داخل کشور نشان داد و اولین ضربه را در داخل زد و اینجا حاکمیت را از دستشان خارج کرد و امروز بخصوص دارد در سطح کل منطقه و جهان اسلام بطور خاص و بلکه کل جهان به نحو عام معادله قوا را چگونه تغییر میدهد؟ هم تحلیلهای اینها که در قبل از انقلاب و در دوران انقلاب راجع به کارکرد آن در داخل کشور میکردند که آیا این میتواند شروع یک تمدنسازی تمدن جدید اسلامی باشد یا نه؟ آیا این یک شروع است یا خیر؟ و هم امروز در سطح جهان اسلام که انقلاب پایش را بیرون گذاشته و به اعتراف دشمن، عراق، سوریه، یمن، نفوذهای مردمی و انقلابی در بسیاری از ملتهای دیگر. امروز هم وقتی این نفوذ را در سطح جهان تحلیل میکنند بین تحلیلگران آنها شکاف ایجاد شده است که هر فوت و فنی زدیم این انقلاب نه منتفی شد نه عقبنشینی کرد و نه حرفهایش را پس گرفت هنوز با همان اقتدار دارد پیش میرود و ملتهای جدید و حکومتهای جدید برای آغاز تمدنسازی در جهان اسلام دارند ملحق میشوند. لذا باید خطوط دشمن را درهم شکست، باید قدرت جهان اسلام را از دست دشمنان اسلام و مسلمین خارج کرد و باید اتحاد جماهیر اسلامی تشکیل بدهیم و این در واقع اولین گام برای تشکیل تمدن اسلامی است در عین حال در داخل کشور، پایگاه اصلی انقلاب، انقلاب مادر که در عراق و سوریه و یمن و لبنان و فلسطین و غزه و افغانستان، پاکستان، هند، شرق آسیا و قلب اروپا فرزندان آن دارند به دنیا میآیند. امروز انقلاب اسلامی در ایران یک انقلاب مادر است. دشمن در تحلیلهایش در برابر این انقلابی که دارد جهانی میشود و تمدن جهانی جدیدی با رویکرد اسلامی دینی را دارد میسازد و در داخل کشور مادر نظریات انقلاب در عرصههای مختلف باید بیشتر تعمیق و تحکیم بشود، تدوین بشود، چون بقیه کشورها از ما 20- 30 سال عقب هستند گرچه به لحاظ زمانی ممکن است این فاصله را کوتاهتر طی کنند اما به لحاظ مرحلهای دارند پشت سر ما میآیند بنابراین اینها به شدت احتیاج دارند و وقت خواهند داشت به مدلها و الگوهایی که ما به آنها ارائه میدهیم یعنی مسائلی که ما در این 35 سال برای اولین بار در جهان جدید با آن مواجه بودیم و یکی یکی حل کردیم و جلو آمدیم و حالا یک جاهایی نمرههایمان پایینتر بوده و یک جاهایی بیشتر بالاتر، این موانع را آنها هم پیش پا خواهند داشت ولی دیگر لازم نیست آنها از صفر شروع کنند بدون هیچ تجربه ماقبل، آنها از تجربه و الگوهای ما استفاده خواهند کرد ما باید الگوهای آمادهای داشته باشیم و یک وظیفه مهم دانشجویان و بیداری دانشجویان در این عرصه و دانشجویان و دانشگاهیان مسلمان و انقلابی این است که در عرصههای مختلف الگوهای تجربه شده و تجربه انباشته انقلاب را با دیدگاههای تعمیق شده مکتبی انقلاب اسلامی را آماده در اختیار سایر کشورها در جهان اسلام و غیر دانشگاهیان قرار بدهند که شما دیگر لازم نیست که دوباره از صفر شروع کنید و همه مشکلات ما را هم تجربه کنید. لازم نیست دوباره چرخ را اختراع کنید این مسیری را که ما با 35 سال آمدیم شما با 5 سال میتوانید طی کنید. این یک وظیفه مهمی در حوزه تمدنسازی جدید اسلامی بر دوش دانشگاهیان مسلمان انقلابی ماست.
تغییر رژیم و نظامسازی گام اول در تمدنسازی است تا بعد گسترش پیدا کند و تعمیق بشود. آنجا چگونه تحلیل میکردند؟ متن دوم و مرحله دوم که آن موقع پرسششان این بود که چگونه این را متوقف کنیم و در نطفه خفه کنیم؟ سؤال الآن آنها این است که چه کار کنیم که بیشتر از این گسترش پیدا نکند؟ مهارشان کنیم؟ دارند همه جا جلو میآیند. لبنان، در شمال آفریقا، در مصر، در فلسطین، در شبه جزیره هند، در شرق آسیا، در بالکان و جاهای مختلف اینها نفوذ کردند. راجع به تحلیل جناحبندیها و جناحها و مفهومسازیهای داخل کشور قبل از انقلاب، سند اول؛ شناخت ادبیات آن دوران، که چگونه اینها چپ و راستشان تحلیل میکردند مارکسیستهایشان و طرفداران سرمایهداری و نوکرهای غرب، اینها چه تحلیل میکردند و چه از آب درآمد؟ یک به یک اشتباه. چه چیزی روی کاغذها مینوشتند به عنوان متون آکادمیک و آموزشی که مدرک بدهند بیرون چه اتفاق میافتاد؟ تحلیلها که میشد هر جنبش اجتماعی یک روشنگر دارد، بعد روشنفکر، بعد انترکلتوئل، انتلیژیانس که بدون جهتگیری فکری و ایدئولوژیک فقط کار نرمافزاری کارمندی میکند و چهارم، مجریان. هر جنبش اجتماعی قبل از پیروزی و بعد از پیروزی باید اینطوری باشد. روشنگر و روشنفکر، روشنگر آن فیلسوفی است که پایههای نظری را میچیند و دیگر وارد جزئیات و مصادیق نمیشود. روشنفکر میآید حرف روشنگر را تفسیر میکند در واقع اینها تفسیرکننده عصر جدید هستند. روشنفکر میآید دردهای جامعه را بیان میکند میشود وجدان جامعه، موجود دردمندی است. بعد از اینها سیاستمدار است که فقط میخواهد جامعه را اداره کند به تفسیر حقیقت کاری ندارد به تغییر حقیقت هم کاری ندارد به درد جامعه و مسئولیت هم کاری ندارد یک طبقه کارمند هستند که هر رژیمی باشد اینها سر کارهایشان هستند، اینها کارمند هستند نه دردمند! عیبی هم ندارد درد شخصی و زندگی شخصی خودشان را دارند هر رژیم و هر دولتی بیاید اینها کار خودشان را میکنند و اینها مجری هستند. اگر بخواهد یک جنبش اجتماعی صورت بگیرد و نظامسازی بشود که مقدمه تمدنسازی است خوب اول روشنفکران باید مثل کانت و هایدگر بیایند مفهومسازی فلسفی بکنند بعد روشنفکران بیایند این مفاهیم را دردمندانه و مسئولانه بهروز و به سمت مصادیق هدایت کنند، سیاستمداران مجری اجرا کنند، انترکتوئالها هم که روشنفکر نیستند در واقع تحصیلکردگان، مدرکداران اینها بروند عمل و اجرا کنند برایشان هم مهم نباشد که جهتگیری اینها چیست؟ آن وقت در این دیدگاه، هم کسینجر و هم چگوآرا روشنفکر میشد. هر دوی اینها روشنفکر حساب میشدند چون اینها هر دو دارند جهت میدهند چه تولید گفتمان کنید برای توجیه قدرت مستقر، چه تولید گفتمان کنید برای نقد قدرت، در هر دو حال اسمتان روشنفکر است. بعد طبق این تعریف روشنفکران بنا و مبنای استدلالهایشان را از روشنگران میگیرند و هر روشنفکری به یک روشنگری استناد میکند مثلاً به کانت استناد میکند، آن یکی سارتر روشنفکر اجتماعی است به هایدگر استناد میکند و از این قبیل. در واقع چپ و راست روشنفکران غرب، یکی به مارکس استناد میکند، طبق این تعریف، چپ و راستشان میشدند پیامبران عصر جدید. عصر روشنفکری. بنابراین هیچ جنبش اجتماعی، سیاسی، چه رسد به تمدنسازی. معنا و امکان نداشت الا این که طبق این پروژه باید پیش میرفت و سر نخ باید برمیگشت به چهار – پنجتا اسم کلیشهای در غرب. چه چپ چه راست آن. چه مارکس است، چه هایدگر است، یا هگل است. خب در انقلاب اسلامی اصلاً این اتفاقها نیفتاد. مبنای فرهنگسازی انقلاب از 15 خرداد 42 تا 57 هرگز اینها نبود. اتفاقاً امام بارها صریح میگفت ما دنبال ساختن یک جامعه هر چه دینیتر، هر چه اسلامیتر و تمدن اسلامی در حد امکان و توانمان هستیم و به جوانان مبارز در انقلاب، امام صریح میگفت که از همه مکاتب شرق و غرب تبرّی بجویید. اینها تهش مادی است حرف حساب هم دارند، حرف حق و ناحق مخلوط دارند اما به اینها خودشان نچسبانید واگنتان را به لوکوموتیو اینها نچسبانید نه مارکس آن، نه کانت، نه هگل، نه جانلاک، نه هایدگر، هیچ کدام. ما مکتب داریم. از معرفتشناسی تا انسانشناسی، هستیشناسی، تا مکتب حقوقی، اخلاقی، سیاسی و... در همه ابعاد ما مکتب داریم. مکتب انبیاء. البته با همه اینها در بعضی جاها اشتراکاتی داریم، اشتراکاتی با مارکس داریم، با کانت داریم، اما ما دنبال اینها راه نیفتادیم خودتان را با اینها تطبیق نکنید. بنابراین روشنگر، روشنفکر، دولتمرد، با این تعریفهایی که شد امام امت بود. از کف خیابان تودههای مردم متدین از مسجدها آمدند و همه چیز تعریف دیگری داشت.
مسئله دوم تحلیل داخل کشور بود به لحاظ فکری چه سبک جریانشناسی و مفهومشناسیهایی برقرار است تقسیمبندیهای آن را گفتند هیچ جنبش اجتماعی و شبه انقلابی صورت نخواهد گرفت الا این که جزئی در ذیل یکی از گفتمانهای مدرنیته غرب باشد. حالا یا شعار آن پیشرفت و حقوق فردی با صائقه جناب راست مدرنیته یعنی لیبرالیزم و سرمایهداری، یا با شعارهایی مثل برابری با صبغه کف مدرنیته، یعنی یا شعارهای لیبرالیستی یا شعارهای سوسیالیستی، غیر از اینها حتی فاشیزم و ناسیونالیزم هم که آمد باز آن هم یک شاخه دیگری از همین گفتمان مدرنیته حساب میشد. طبق تعریف اینها انقلاب اسلامی و دینی اصلاً معنا نداشت چه رسد به تمدن دینی. شعارها، شعار گفتمان پیشرفت و ترقی و حقوق فردی است که این گرایش حاکم بر موج اول روشنفکری بوده، شعار حقوق بشر، آزادی فردی، حکومت مشروطه تا قبل از نهضت نفت که نتیجه آخر آن نهضت نفت بوده باشد یک اسمهایی را هم کنار هم قطار میکردند که اصلاً دیدگاههایشان یکی نبود مثلاً میرزا ملکم با سیدجمال، حتی اگر در یک روزنامهای با هم همکاری کردند و همدیگر را میشناسند اصلاً افکار این دوتا یکی نیست. ممکن است در بعضی از چیزها مشترکات داشته باشند. تحلیل کردند انقلاب مشروطه در ایران و نهضت نفت محصول این گفتمان دموکراسی و ناسیونالیزم غربی بوده است. در حالی که اصلاًواقعیت قضیه انقلاب مشروطه ربطی به لیبرال دموکرات نداشت. انقلاب مشروطه یک انقلاب مردمی دینی بود پایگاه آن مسجدها بود، رهبران آن علمای دین بودند اولین شهید آن یک طلبه بود درگیری آن با استبداد قاجار بود و با استعمار و نفوذ استعمارگران انگلیس و روس، بعد هم آن را منحرف کردند و یک عدهای از رهبران سالم را حذف کردند یا ترور کردند و آمدند مشروطه اسلامی انقلابی را به مشروطه انگلیسی تبدیل کردند انقلاب مشروطه را دزدیدند و به اسم روشنفکری آن را ضایع کردند و نتیجه آن شد حکومت رضاخان و پهلوی. حکومتی بدتر از قاجار، وابستهتر از قاجار. اصلاً مردم در انقلاب مشروطه شعارهایشان لیبرال دموکراسی و ناسیونالیزم نبود. یا در نهضت نفت، شعار مردم شعار دموکراتیک نبود این که اینها میگفتند بله حاملان این گفتمان طبقه متوسط جدید بودند که حالا بعضیهایشان گرایشهایی به ناسیونالیزم و دموکراسی و رابطه دولت – ملت با تعریف غربی داشتند یک جریان هم رویکرد ناسیونالیزم و ملیگرا بوده این حرفها نبوده. مفهوم ملی – مذهبی که آن دوران گفته باشند ملی آن ربطی به ناسیونالیزم غربی نداشت. نه نوع فاشیستی ناسیونالیزم که رضاخان از آن حرف میزد نه نوع ملیگرای ناسیونالیزم که جریانهای ملی از آن حرف میزدند. در نهضت نفت مردم با عرق دینی به صحنه آمدند و کسی کشته میشد او را شهید راه خدا و دین میدانستند. این مبارزه را مبارزه در راه حق میدانستند و میگفتند پاداش الهی دارد. البته جریانهای غیر دینی در صحنه بودند که در نهضت نفت مشارکت داشتند اما بدنه اصلی که جامعه را حرکت میداد جریان دینی و شعار دینی بود. تازه همان جریانهای غیر دینی هم که از نفت حرف میزدند نوع پایگاههای فکریشان فرق میکرد با آنچه که غربیها تحلیل میکردند و میکنند. این هم یک مسئله. جعل تاریخ بود. عرض کردم مثلاً سیدجمال را کنار میرزا ملکم و میرزا آقاخان کرمانی میگذارد. نائینی و مدرس را کنار بعضی از جریانهای بابی و بهایی که به اسم مشروطهخواهی حرف میزدند میگذارد اصلاً اینها چه ربطی به هم دارند. شعارهای ناسیونالیستی و ملیگرا را زدند که ته آن رضاخان بیرون بیاید و امثال داور وزیر او شدند که میگفت برای پیشرفت کشور این مملکت یک بیسمارک لازم دارد! در اروپا یک بیسمارک دیکتاتوری باید بیاید کشور پیشرفت کند، بیسمارک ایران هم باید رضاخان باشد. ته و پشت آن انگلیسیها با یک چنین استدلالی بودند. ته ملیگرایی شد دیکتاتوری وابسته، استناد میکردند به این که خاستگاه گفتمان پیشرفت در اروپا اول شهر پیدا شد بعد بورژوا از داخل شهر بیرون آمد طبق تعریف، بورژوا نه باید استعمار کند و نه استثمار بشود در شهرها اصناف تشکیل میشود بعد شورای شهر است، دولتها اول امپراطوری مطلق بودند بعد مشروطه میشوند بعد جمهوری میشوند یک چنین شبه روند تکاملی تعریف میکردند که اینطوری جلو میرویم بعد دیگر جایی برای هیتلر و موسولینیها در اروپا نخواهد بود در ایران هم همینطور. اما در عمل چه شد؟ در عمل یک موسولینی و هیتلر کوچولو در ایران، خود انگلیسیها سر کار آوردند که هم او را برای دیکتاتوری و غارت کشور آوردند و هم توی دهان او گذاشتند و گفتند بگو میخواهیم کشور را دیکتاتوری کنیم. میدانید که رضاخان را که آوردند اول انگلیسیها به او گفتند که میخواهیم کشور را جمهوری کنیم. اول که رضاخان را آوردند انگلیسیها به او گفتند بگو میخواهیم نظام قاجار را برداریم که دیگر تاریخ مصرف نظام قاجار تمام شده بود. میخواهیم حکومت وابسته را مدرن کنیم و دیگر مستقرتر بشویم. اول به رضاخان گفتند بگو جمهوری. مرحوم مدرس در مجلس مخالفت کرد و گفت من که میدانم نه انگلیس طرفدار مردم ایران است نه این آدم مردک بیسواد تریاکی، نه این جمهوریخواه است. این کلمه جمهوری، کلمه حقی است که پشت آن منظور باطلی است. مدرس گفت ما با جمهوری موافق هستیم مخالف نیستیم اما نه این جمهوری که لندن میگوید! و نه جمهوری که رئیس آن رضاخان باشد. این جمهوری از آن سلطنت مشروطه بدتر است. خب اینها به این اسم که بیسمارک ایران آمد و بدتر از هیتلر و موسولینی به این کشور آوردند. اقلاً هیتلر و موسلینی یک سواد و سابقهای داشتند. هر دویشان رهبر حزب بودند فعالیتهای سیاسی داشتند از اینها طبق تعریفهای روشنفکری چیزی ازش در میآمد چون اینها میگویند فرقی نمیکند چه کسینجر باشی چه چگوآرا باشی همه اینها روشنفکر هستند. طبق این مبنا هیتلر و موسلینی هم روشنفکر بودند. هیتلر مثلاً معلم بوده، بعد فعالیتهای سیاسی و حزبی و رئیس حزب بوده، موسلینی هم همینطور. رضاخان که اصلاً یک آدم بیسوادی بود. رضاخان قبل از این که حتی قزاق بشود نظافتچی اسطبل یکی از سفارتخانهها بود عکس او هست پشت ماتحت اسب یکی از سفارتخانههاست نفر دوم و سوم آن سفارتخانه اروپایی روی اسب این طوری نشسته دارد عکس برمیدارد این مردک (رضاخان) هم پشت اسب او خبردار ایستاده! این را انگلیسها آوردند شاه ما کردند. بیسواد، تریاکی، قلدر، اول میخواستند او را رئیس جمهور کنند که انگلیس بگویند ببینید ما سلطنت را جمهوری کردیم ببینید ما چقدر دموکرات هستیم. بعد این توطئه لو رفت، گفتند خیلی خب پس شاه جدید باشد، نظام سلطنت را تغییر بدهیم. این راستهایشان. جریان چپشان هم که با گفتمان برابری و بهایی و گفتمان چپ سوسیالیستی بخصوص از 1330 به بعد، حتی تا انقلاب، تا دهه انقلاب اینها میگفتند حاکم چپ بر مذهبی و غیر مذهبی حاکم است باز تحلیلشان این بود میگفتند طبق پیشبینی تحلیلهای آکادمیک روی کاغذ اول باید شهرهای مرفه تشکیل بشوند بعد کمکم کشاورزها به شهر مهاجرت میکنند بعد کشاورزها کارگر میشوند، طبقه کارگر بوجود میآید روشنفکران بوجود میآیند، نسبت به کارگران شهری و نسبت به حقوق آنها احساس مسئولیت میکنند و آنها را آگاه میکنند اتحادیه کارگری درست میشود. اینها خیالبافیهای چپیها بود. اصناف و احزاب میآیند دولت با ناسیونالیزم رابطه دارد با حضور طبقه بورژوا رابطه دارد طبقه کارگر جدید تشکیل خواهد شد بعد اصناف و احزاب جدیدی به وجود میآیند مطالبات مردم جدید میشود، خاستگاهشان از طریق احزاب وارد دولت میشود و از این قبیل. یک عده هم اینجا از روشنفکران چپ پیدا شدند مثل ارانی تا تودهایها، کیانوری و بعد فداییها، اینها بدون این که این جامعه را بشناسند و این مذهب را بشناسند بدون توجه به روند اجتماعی تاریخی طی شده، همین حرفها را آمدند در ایران بلغور کردند و شعار برابری و سوسیالیزم دادند. یک جریان مذهبی کم سوادی هم پیدا شد که آنها هم به روش غیر لائیک، به روش مذهبی تحت تأثیر این حرفها قرار گرفتند. آن دورانی بود که هرکس از سوسیالیزم حرف میزد و مارکسیزم را مترقی نمیدانست برچسب میخورد. یک زمانی چطور بعدها جریانهای لیبرال، بیشتر هرمنوتیک کلیدواژه به کار میبردند، آن زمان کلیدواژه دیالکتیک بود. چپها و کمونیستها جبر تاریخ و جبر مادی تاریخ و ماتریالیزم و دیالکتیک، آن زمان هرکس میخواست به او روشنفکر بگویند یک کلمه دیالکتیک باید به کار میبرد. بعد از انقلاب، حتی در دهه 60 هم اینطوری بود. در دهه 70 کلمه هرمنوتیک، مثلاً دیالکتیک شد کلیدواژه فلان. چرا؟ چون دیالکتیک یک شعاری بود که مبنا برای تاریخیگری چپ و این که تاریخ دارد به سمت پیروزی کارگران بر سرمایهداران میرود داریم به صورت جبری به سمت جامعه بیطبقه، بیدین و بیدولت میرویم آنجا دیالکتیک به درد میخورد اما وقتی جریانهای لیبرال و راست آمدند میخواستند بگویند اصلاً هیچ حقیقت مشخص و قطعی وجود ندارد همه چیز نسبی و سلیقهای است این برداشت شماست، این برداشت اوست، اصلاً برداشت همه محترم است اصلاً اصولی وجود ندارد ایدئولوژی در کار نیست، مکتبی نیست، حلال و حرامی وجود ندارد، باید و نباید و اخلاقی و انقلابی وجود ندارد و نداریم، اینها باید به جای کلماتی مثل دیالکتیک از کلماتی مثل هرمنوتیک استفاده میکردند نقش آن اینطوری شد. این روشنفکران این تیپی در ایران، آن اوایل از پوزیتویستها یا تحت تأثیر پوزیتویستها بودند یا علمزادگی و ساینتیزم، یک کلمههایی مثل آنالیز را مرتب به کار میبردند. که نبوت را آنالیز کنیم، همه چیز را آنالیز کنیم، وحی را آنالیز کنیم، آنالیز تجربی حسی! بعد هنوز کلمه آنالیز را قورت نداده بودند کلمه دیالکتیک چپیگری آمد. باز هنوز دیالکتیک درست بحث نشده بود کلمه هرمنوتیک توی دهانهایشان افتاد و اصلاً نفهمیدند که کسی که آنالیز تجربی و آزمایشگاهی میگوید این یک جریان است؟ کسی که از دیالکتیک حرف میزند یک جریان به کلی دیگری است؟ اینهایی که از هرمنوتیک حرف میزدند که از هر جملهای هر برداشتی میشود کرد و دین را هر طوری میشود تفسیر کرد، تفسیر قرائت من از دین، نسبت قرائت مدرن با قرائت سنتی، قرائت فاشیستی، قرائت توتالیتر داریم، قرائت متجدد از دین داریم، قرائت سنتی داریم، معنی و ته این، این است که شما اصول مشخصی به نام مکتب دینی ندارید. پس از دل هیچ کدام مفهومی به نام تمدنسازی اسلامی که هیچ، حتی انقلاب اسلامی بیرون نمیآید چون اصلاً انقلاب اسلامی با این مبانی سازگار نبود. یک عده شروع کردند دکارت را ترجمه کردن هنوز آن را درست نفهمیده و بحث نکرده، کانت آمد. هنوز کانت را بحث نکرده، مارکس آمد. هنوز غربیها مفهوم ملیت را داشتند به خورد اینها میدادند ملیگرایی، ناسیونالیست، ملت – دولت، این را داشتند به خوردشان میدادند هنوز مفهوم ملیت در ذهن اینها جا نیفتاده بود و توی دهانشان داشت خیس میخورد مسئله طبقه کارگر مطرح شد. بعد نمیگفتند خب در ایران که بورژوا و بورژوازی به آن شکل نیست که طبقه کارگر بدون بورژوا اصلاً معنی ندارد ولی این کلمات به کار برده میشد. این طبقات اینجا اینطوری نبود ولی بر اساس ترجمه و تقلید سخنرانان و روشنفکرانشان اینجا پیدا شدند ولی نهادهای اجتماعیشان اصلاً نبود. یا چپها میگفتند انترناسیونالیزم کارگری، یعنی چی؟ یعنی ما جهانوطنی هستیم بحث ملت – دولت مهم نیست کدام کشور، جهان مطرح است، جهانی بیندیشیم و همه کارگران جهان متحد شوید. خب، انترناسیونالیزم کارگری. جریانهای غربزده، آن موقع بیشتر از ناسیونالیزم صحبت میکردند ملتگرایی و ملیگرایی نه جهانی، که نوع مردمی آنها از استقلال ملی حرف میزدند مثل مصدق و این تیپها، ملت ایران اصالت دارد و نوکر انگلیسها هم نباشد. اما حالا چه باشیم؟ بعد آمریکا چی؟ دیگران چی؟ آنجا دیگر سکوت بود! جریان فاشیستی ملیگرا هم که خود رضاخان و حکومت پهلوی بود اینها هم به اسم ایران و ایرانیگری و ایران باستان و ملیگرایی این حرفها را میزدند منتهی به همین حرفها و اسمها ملت ایران را به غرب فروختند! دیدند چپها میگویند ما باید جهانی عمل کنیم جریان راستگرا آمریکایی، شعارهای جهانیسازی به اسم پیشرفت، تمدن، اصلاً غرب هرجا را حمله میکرد و میگرفت میگفت ما میخواهیم شما را متمدن کنیم شما وحشی هستید. میخواهیم تمدنسازی کنیم. شعار شاه این بود گفت ما داریم میرسیم نزدیک هستیم دو قدم تا دروازه تمدن بزرگ مانده است! حالا تمدن بزرگ که هرچه بیشتر میگذشت تولید در این کشور بیشتر به صفر نزدیک میشد، مصرف و واردات به صد نزدیک میشد! نمیدانم این تمدن بزرگ چطوری بود که هر 5 سال و هر 10 سالی که میگذشت این کشور در تولید علم و اقتصاد عقبتر میافتاد.
زمان قبل از انقلاب، کشور ایران هیچ سهمی در تولید علم نداشته، حتی نیاز داخلیاش. حالا نهادهای جهانی خودشان که دشمن هستند اعتراف میکنند که تولید علم به همین معیارهای جهانی، 11 برابر متوسط جهان ایران در سرعت رشد اول است. رژیم قبل که اینقدر شعارهای پیشرفت میداد هیچ سهمی در تولید علم نداشت. رضاخان که مدام شعارهای کشور متمدن میداد که ما داریم کشور را متمدن میکنیم ما برای پیشرفت آمدیم، شاه هم میگفت دروازه تمدن بزرگ! یک در هزار، یک هزارم سهم در تولید علم نبود، همه آنها مونتاژ، واردات، کالاهای مصرفی، فرهنگ مصرفی، فرهنگ مادی، فرهنگ غربی، تقویت وابستگی، یک جور ملیگرایی بود که به جای استقلال و عزت برای ملت ایران، بیشتر و بیشتر وابستگی و حقارت میآورد.
وقتی هم که دیدند بله ما از استقلال و شرف ملت ایران دفاع میکنیم از وجب وجب خاک آن هم دفاع میکنیم اما جهانی و انسانی میاندیشیم. جهانیاندیشی کمونیستها و چپها انسانی نیست بلکه میخواهند به جای آمریکا و سرمایهداری برجهان مسلط بشوند. یک امپریالیزم جدید از نوع سوسیالیستی آن است. غرب هم که به ما میگوید ملیگرایی، خودش دارد جهانی عمل میکند و همه جهان را دارد غارت میکند. فرهنگ خودش را در همه جهان میخواهد مسلط بکند. منابع همه جهان را غارت کند، جلوی هر نوع حرکت استقلالی ملتها را میگیرد پس او هم که دارد جهانی عمل میکند، ناسیونالیستی و ملی عمل نمیکند. بعد هم یک رقیبی پیدا شد که او هم از یک حرکت جهانی حرف میزند منتهی نه با مبانی تو، ضمن این که از استقلال ملت دفاع میکنیم. اینها بعداً ادعا کردند که انقلاب اسلامی آمد انترناسیونالیزم مذهبی را با تقلید از انترناسیونالیزم کارگری، سوسیالیستی مطرح کرده به جای ناسیونالیزم. ادعا کردند انقلاب اسلامی آمده وحدت ایدئولوژیک را به جای وحدت طبقاتی که کمونیستها میگویند و به جای وحدت ملی که ناسیونالیستها و ملیگراهای غربی میگویند مطرح کرده، آنها میگویند توده واحد رهایی بخش و اینها میگویند امت جهانی اسلام و مستضعفین جهان. بعد دیدند این حرفهایی که امام دارد میزند که من عبارات امام(ره) را راجع به تمدن جهانی خواهم خواند اولین حرکت این است که این حکومت سرنگون بشود. این نهضت بیداری محصول همین حرفهای امام بود که اینها خواستند آن را مصادره کنند یا نهضت بیداری را به جنگ داخلی تبدیل کنند. اوایل انقلاب حتی اینها مینوشتند که سوسیالیزم را، اصلاً آن موقع انقلابی یعنی چپ. آن موقع هرکس میخواست ادای انقلابیگری و روشنفکری دربیاورد باید چهارتا حرفهای چپی و سوسیالیستی و دیالکتیکی میزد یا سبیلهای کمونیستی میگذاشتند که تا چانهشان میآمد! هرچه سبیلها بلندتر، کمونیستتر بود. سواد نمیخواست ولی خب ادعاها خیلی بود. آن زمان گفتند که در ایران هم سوسیالیزم دارد غلبه میکند و بعد دیدند که نشد اصلاً کارگران در ایران همهشان هیئتی و مسجدی و متدین بودند طبقه کارگر ما در ایران نداریم. کارگرها اتفاقاً از همه مردم زحمتکشتر، متدینتر و دنبال نان حلال هستند، حلال و حرام سرشان میشود. بخش مهمی از نیروهای ما در انقلاب، در جنگ، همین کارگرها بودند یک مرتبه دیدند معادلههای راست لیبرالی که بهم ریخت، که میگفتند مذهب یک امر شخصی است به جامعه و تمدنسازی چه کار دارد؟ بهم ریخت. معادلات چپ کمونیستها هم بهم ریخت. بعد گفتند این مشکل از سوسیالیزم و کمونیزم نیست مشکل از جامعه ایرانی است طبقه کارگر از طبقه بورژواست چپ ایران، طبقه ندارد بورژوا و خردهبورژوا چون در ایران نداریم و فقط نیازهای سیاسی و عقب افتاده داریم برای همین است که ایدهها و طرحهای ما تحقق پیدا نکردو مشکل از واقعیت جامعه ایران است. میدانید مثل چیست؟ مثل مسابقه تیراندازی است هرچه تیر میزند میبیند به هدف نمیخورد به سیبل نمیخورد، توی خال نمیخورد، بعد میگوید یک کاری میکنیم تیر میزنیم بعد میرویم دور آن دایره میکشیم. حالا میگوییم تیرها به هدف خورد. یعنی تئوریسازیهای لیبرال، جهان غرب، و مارکسیستها در جهان شرق، هر دو همینطور شد. مفهومسازی و تئوریسازیشان راجع به مفهوم انقلاب و جنبش اجتماعی، حکومت، مردم، مبارزه، تمدنسازی، این تیرها به هدف نمیخورد یک تئوریهایی نوشته بودند که تئوریها این طرف میرفت و واقعیت اینطرف بود. گفتند نتوانستیم واقعیت را بر تئوری تنظیم کنیم بیاییم برعکس عمل کنیم. مشکل ما این نبوده که تئوریهای غربی و چپ و راست مشکل داشته، تئوری ما این است که این جامعه امل و عقب افتاده مذهبی است باید یک کمی با سس مذهب حرفهایمن را مخلوط کنیم. ادبیات مذهبی قاطی آن کنیم مثلاً بیاییم گفتمان چپ برابریطلب از نوع مارکسیستی را تلطیف کنیم یک کم اومانیزم و ملیگرایی داخل آن بکنیم یک کم هم با ادبیات و سس مذهب مخلوط کنیم غربیها گفتند برای مارکسیزم رقیبسازی بشود. به جای مذهب و دین هم ایمان به غیب و دعا، عرفانهای اگزیستانسیالیستی قاطی آن بکنیم یک ترکیبی از عرفان مادی، عرفان سکولار، عرفان، اینها را با برابری مخلوط میکنیم آزادی فرد را یک مقدار برجستهتر کنیم افرادی را در کشور پیدا کردند – که من نمیخواهم اسم افراد را ببرم- اما کسانی که دانسته یا ندانسته همین کار را کردند. یکی آمد گفتمان ترقی غربی، پیشرفت از نوع مادی یا ناسیونالیزم و ملیگرایی میکند و یک کم هم با مذهب مخلوط میکند یکی لیبرالیزم را با مذهب مخلوط میکند. مدعا، محتوا، لیبرالیست، لفظ، لعاب، مذهب و عرفان، این کارها بعد از انقلاب هم شد، قبل از انقلاب هم به شکل دیگری بود. دیدند اینها به نتیجه نرسید. انقلابی که اتفاق افتاد اصلاً از این سنخ نبود. ملت اصلاً دنبال این حرفها نبودند. نه چپ آن، نه راست آن، نه مخلوط با سس مذهبش، نه بدون سس مذهبش، نیستند، مردم یک چیزهای دیگر، یک حرفهای دیگر و یک شعارهای دیگر میگویند. سنخ فداکاریها و سنخ وصیتنامه شهدای انقلاب، وصیتنامه شهدای جنگ که ادبیات امام یک طور دیگر است، مبانی چیز دیگر است. مادرهای شهدا یک جور دیگر و یک حرفهای دیگری میزنند این چیزها را نمیگویند. آمدند تقصیر این ملت انداختند و گفتند چون جامعه ایران به لحاظ تاریخی نسبت به جامه غرب و اروپا عقبماندگی داشته هنوز اینقدر بالغ نشده که ایدئولوژیها در آن قابل اجرا باشد. اینطوری گفتند. عوض این که بگویند تئوریهایتان به درد خودتان میخورد، تیراندازیتان را درست کنید گفتند اصلاً آنجا نیست آمدند دور تیر خودشان دایره کشیدند و گفتند اینجاست! لذا تقصیر ملت انداختند. یک عده گفتند شاه و غرب میخواستند ایران را مدرن کنند این مردم سنتی و عقب مانده بودند تحمل آن را نداشتند بالا آوردند. انقلاب شد! اینها عقب مانده بودند، ما میخواستیم آنها را مدرن کنیم، حرکت مدرانیزاسیون سریع و تند بود سرشان گیج رفت تعادل بهم خورد و انقلاب شد. اینها تحلیلهایی بود که کردند. همین الآن هم یک عده در رسانهها و دانشگاههای ما همین چیزها را همین الآن میگویند منتهی یک طوری میگویند که خیلی توهینآمیز نباشد. چپها گفتند در جامعهای که طبقه به شکل مدرن نیست از کدام عدالت طبقاتی حرف میزنید؟ یک عده گفتند جامعهای که قوانین آن عقبمانده و ساختگی هست دنبال کدام حکومت قانونی هستید؟ و جواب ندادند این قوانینی است که خود شما زمان قاجار و پهلوی در ایران نوشتید و کل این سیستم را شما ساختید. اگر این جامعه عقب مانده است محصول کار شماهاست. یک عده گفتند مشکل از دانشگاههای ایران است، دانشگاههای ایران به قدر کافی انتلکتوئال و تحصیلکرده و روشنفکر به آن معنای دیگر نمیتواند تولید کند. آکادمیها هم در غرب همراه طبقه سرمایهدار و طبقه متوسط به بالا بودند احزاب سیاسی هم همینطور برای همان سرمایهدارها بود، طبقه اقتصادی و اصناف اجتماعی هم بودند قدرت و اعتبار و ثروت و علم، کنار هم بود. قدرت سیاسی را از طریق احزاب و رسانهها ساختند یا تغییر دادند. روشنفکرها هم آنجا تشکل صنفی داشتند و سخنگوی واقعی گروههای اجتماعی و اقتصادی قوی بودند بنابراین آنها میتوانستند این مراحل را طی کنند ولی جوامعی مثل ایران که اینطوری نیستند. آنجا میشود روشنفکر با کمک طبقه سرمایهدار و متوسط با ابزار و تئوری روشنفکری جدید و از آن طرف با یک پایگاه واقعی و ملموسی که در جامعه دارد با یک استراتژی درست عمل کند و پیروز بشود اما در ایران که روشنفکر پایگاه اجتماعی ندارد برای این است که این جامعه عقب مانده است! دقیقاً همه این تحلیلهایی را که عرض میکنم شد برای این که توجیه کنند چرا تمام تئوریهای چپ و راست در مورد انقلاب اسلامی غلط از آب درآمد. به جای این که بگویند ما تیراندازی بلد نبودیم، یک مشکلی است باید قِلِقگیری کنیم درست بلد نیستیم هدف بگیریم مبانی ما مشکل دارد، آمدند هرجا را که گفتند دور آن را دایره کشیدند و گفتند حرفهای ما درست بود این جامعه مشکل دارد. تمدنسازی دینی که در این دیدگاه مفهومی ندارد. اینجا تنوع و رقابت به معنی واقعی نیست، الزامات توسعه این است، دموکراسی باید منافع طبقات را تعریف کند، بعد دانشگاهها و اصناف مستقل رقیب و متکثر آنجا رشد میکنند. اینها چیزهایی بود که روی کاغذ نوشته بودند. حزب بدون صنف نمیشود چنان که در ایران این کانون نویسندگان مثلاً کانون صنفی بود اما ته آن فقط سیاسی شد. سیاسی صادق هم نشد اغلبشان زمان شاه کمونیست بودند بعد ساواکی شدند. 90 درصد کانون نویسندگان کمونیستهایی بودند که ساواکی شدند. بعد از انقلاب هم علیه ادبیات دینی انقلاب ایستادند تازه این نوع روشنفکران بودند گفتند مشکل مربوط به اقشار اجتماعی ایران است یک اقشاری داریم که اینها طبقاتی نیستند اینها طبقه نیستند حداکثر فرهنگی هستند فرهنگی یعنی مذهبی هستند، قومیتی هستند، نژادی هستند بعد آخر طبقاتی هستند ولی شما نگاه کنید در انگلیس اصلاً طبقات قومی نیست طبقات سرمایهداری، اقتصادی است، آنجا دموکراسی شکل میگیرد و معنا دارد سرمایهداری باید باشد دموکراسی بیاید و قشرسازیهای طبقاتی که روی کاغذ میشود بعد بیرون اتفاق نیفتاد میگفتند اینها قشر و طبقه ندارند! اینها حزب و صنف ندارند! مشکل از این جامعه است نه از ما! میدانید مثل چه میماند؟ مثل جراحی که دهتا مریض را توی اتاق عمل میبرد هر دهتا را جنازه بیرون میدهد بعد میگوید اینها که بدن نیست، اینها چطور مریضهایی بودند؟ اینها اصلاً لیاقت زندگی ندارند! چرا نمیگویی تو بیعرضه هستی. چرا نمیگویید شما تا یک حدی و تا یک سطحی کارآمدی داشتید از این به بعد شما مسائل را نمیفهمید. این سنخ شعارهای الهی عدالتخواهانه را نمیفهمید چنان که حتی بعد از انقلاب که جریانهای وابسته به اینها تحت عنوان روشنفکر و جامعه مدنی و رفرمیزم این حرفها مطرح کردند نوع غیر مذهبیشان بعد البته یک عده از افراد کم سواد خود ما هم نوع مذهبیاش را کپیبرداری کردند و یک بسمالله اول آن گفتند! در حالی که این شعارها معلوم است برای فیلسوف مادی لیبرال است با تفکر سرمایهداری نه با تفکر اسلامی. چنان که یک زمانی که دور، دور پز روشنفکری چپ بود ادای آنها را درمیآوردند دوتا آیه هم کنار آن میگذاشتند ولی نمیفهمیدند که یک تعارض بنیادینی وجود دارد بین تفکر مادی و تفکر الهی. بعد هم که اینها گفتند انقلاب پیروز نمیشود مگر میشود آخوند و یک عده مردم عوام کف خیابانی بلند شوند بیایند حکومت تشکیل بدهند؟! بروید در اسناد لانه در تحلیلهای اینها ببینید که رادیو بیبیسی و صدای آمریکا آن موقعها اول انقلاب، ببینید چه میگفتند؟ همه دقیقاً میگفتند 6 ماه دیگر سقوط میکنند، 9 ماه دیگر سقوط میکنند! اصلاً تمدنسازی برای اینها مسخره بود. گفتند در آنها نفوذ داریم، آدم داریم، اینها اول انقلابی هستند بعد واقعبین میشوند، تسلیم میشوند، طرف ما برمیگردند و آرمانها را کنار میگذارند. همینطور منتظر بودند البته ما در مسئولین داشتیم که واقعاً همینطور بودند امام نگذاشت. خیلیها میخواستند برگردند ولی رهبر مانع میشود نه این که بقیه خائن باشند، کشش ندارند نمیکشند به نفس نفس میافتد میخواهد کنار بکشد بایستد بقیه را هم با خودش نگه دارد. امام میگفت خسته شدی برو کنار ما خودمان داریم با مردم میرویم. ما تا آخرش میرویم. بعد از انقلاب هم اینها در حکومت بارها آمدند توطئهها و طراحیهای زیادی شد ولی بعد خودشان شکست خوردند آمدند آسیبشناسی کردند از این قبیل که جبهه ضد رفورم، جبههای که نمیگذارد لیبرال دموکراسی بر اینها حاکم بشود و اینها جزو اردوگاه ما باشند علت آن این است که پشت سر آنها قشر اجتماعی است ولی جریانهای وابسته به ما نتوانستند طبقه متوسط جدید غربگرا را در ایران سازماندهی بکنند و امیدوار نگه دارند. این مردم متأسفانه هنوز آخوندزده و مذهبی هستند همان شبهروشنفکرانشان هم آخرش برقها که میآید صلوات میفرستند! چند نفر را برده بودند توی کلیسا مسیحی کرده بودند ولی تا برقها آمد صلوات فرستادند! به آنها گفتند الکی مسیحی شدید؟ گفتند به فاطمه زهرا دروغ میگویند ما واقعاً مسیحی هستیم. یادم میآید که مرحوم شریعتی یک وقتی میگفت که من در مشهد در دبیرستان من مذهبی بودم یکی از همکلاسیهای من کمونیست بود که ما توی کوچه تا دبیرستان با هم میرفتیم بحث میکردیم من میگفتم خدا هست او میگفت خدا نیست بعد روبروی حرم که میرسیدیم هر دویمان میگفت السلام علیک یا علیبنموسیالرضا، دوباره بحثمان را ادامه میدادیم! باز او میگفت نخیر اصلاً خدا نیست.
میگفتند ما اگر بخواهیم یک سیستم و یک گفتمانی را بین اینها پیش ببریم باید یک مقدار آن را تلطیف کنیم روشنفکری خالص واقعی چربیاش برای اینها زیاد است نمیتوانند تحمل کنند باید یک کمی رقیق و تلطیف کنیم و با مذهب قاطیشان کنیم تا اینها بفهمند و بپذیرند. یک نوع تکثری در داخل آن ایجاد بشود. مثلاً بیاییم مفاهیم چپ را تلطیف کنیم با ملیت، با مذهب، با عرفان، مخلوط کنیم. یک طبقه و قشری بسازیم که بشود حرفهایمان در اینها پیش برود. چه بهتر که یک معممی را هم پیدا کنیم که سخنگوی این حرفها بشود که مردم متدین نترسند. یک زمانی در ایران بود آخوند تودهای و معمم داشتیم که خودش هم نمیدانست اینها خدا و دین را قبول ندارند میدید اینها میگویند کارگر، مستضعف، کارگران، او میرفت آیات قرآن و روایات نهجالبلاغه را که در مورد فقرا و مستضعفین، و علیه اغنیاء و سرمایهدارها بود آنجا میخواند یعنی جلسه حزب توده با قرائت قرآن شروع میشد. یعنی واضح نمیگفتند که ما خدا و پیامبر را قبول نداریم و همه چیز همین دنیا است. میگفتند برابری، کمک به فقرا، کارگران، خب مردم هم میدیدند که اینها خیلی حرفهای درستی است هم اسلامی است هم مشکلات داریم. اینطوری بود. یک عده هم همان موقع بعد از انقلاب، اصل نبوت را قبول ندارد و نبوت دروغ است. این حالات روانی عرفانهای بشری شخصی است. قائل هستند که همه میتوانند پیامبر باشند و باید باشند! ولی بعد میآمدند اینها را با عرفان اسلامی مخلوط میکردند هنوز هم میکنند از مولوی میآورند، یکی از نهجالبلاغه میآورند یکی از قرآن میآورند، اداهای اخلاقی انجام بده و یک آخوند هم جلو بگذار، ریش بگذار، حتی جلوی مردم نمازشب بخوان، نمازت را اول وقت بخوان، از این کارها بکن، کلاه یک عده را بردار و موفق هم میشدند ما همیشه یک عده قربانیانی داشتیم و داریم. این خطی بود که ما اگر شعارهای مادی خودمان را بگوییم اینها که در جامعه نمیپذیرند باید با سس مذهب آن را مخلوط کنیم. مثلاً سوسیال دموکراسی ملی مذهبی بسازیم. لیبرال دموکراسی به علاوه عرفان و معنویت شخصی تحویل آنها بدهیم. و از این قبیل. چون اینها که نمیتوانند مثل غرب اینجا باشند. در غرب، اول اشراف یعنی پول، حق رأی داشت. میدانید اولی که در غرب دموکراسی آمد زنان حق رأی نداشتند چون حق مالکیت نداشتند تا همین اواخر هم در غرب نداشتند اسلام 1400 سال پیش میگوید هر زن مستقلاً حق مالکیت اقتصادی دارد. اینها تا همین اواخر، هنوز هم بعضی از کشورها طبق قوانینشان زنان هنوز مستقلاً حق مالکیت ندارند. فامیلیشان باید فامیلی شوهرش باشد فامیلی مستقل ندارد. آقا X است خانم y است، نمیگویند خانم y بلکه میگویند خانم x. هنوز در بعضی از اینها اینگونهاند. در غرب، رأی اول با سرمایه آمد فقط گفتند مرد سفیدپوست سرمایهدار اروپایی، نژاد غربی حق رأی دارد. تا مدتها در غرب، زنان حق رأی نداشتند، فقرا حق رأی نداشتند، رنگینپوستان حق رأی نداشتند. بعد از یک مدتی همانها و سرمایهدارها آمدند قدرت سیاسی و دولت ساختند. دموکراسی و لیبرال دموکراسی در غرب از همینجا شروع شد. میگویند چگونه میشود در ایران، جامعهای مثل ایران، اصلاً اینجا دولتمردانشان نوکرهای خود ما بودند! ما اینها را با کودتا و با زور زمان آخر قاجار و پهلویها سر کار آوردیم بعد سیاستمدارانشان و قدرتمندانشان پولدار شدند! نه این که سرمایهدارها بیایند حاکمسازی و دولتسازی کنند. قلدرها آمدند و سرمایهدار هم شدند! زمینهای مردم را گرفتند غارت کردند مصادره کردند، قدرت سیاسی خودمان نگذاشتیم داخل ایران نهادسازی کند. نوکر ما بود. در غرب، پولدار برای کسب قدرت سیاسی نهادسازی میکرد و دموکراسی لیبرال و دموکراسی سرمایهداری را ساخت. ولی در اینجا، در ایرانی که صد سال است داریم آن را غارت میکنیم حاکم آن را تا کوچکترین و جزئیترین مسئولینشان را ما تعیین میکنیم و زمان قبل از انقلاب بیش از صد هزار آمریکایی، انگلیسی، اسرائیلی کل کشور در اختیارشان بوده، حتی رئیس دانشگاه را باید اجازه میگرفتند که چه کسی را باید رئیس دانشگاه بگذاریم. حالا دانشگاههای محدود آن موقع. که آن موقع سقفش صد هزار دانشجو شد. ما الآن 4- 5 میلیون یعنی به اندازه کل جمعیت بعضی از کشورهای اروپایی ما دانشجو داریم. آن موقع میگفتند در این شرایط ما خودمان نگذاشتیم نهادسازی بشود ما در ایران نه اجازه دادیم که طبقات و اصنافی که در قبلاً در ایران بود خودمان اینها را سرکوب کردیم و تولید کنندهها را نابود کردیم نگذاشتیم فرهنگ مستقل از بدنه جامعه شکل بگیرد نابود و سرکوب کردیم، نگذاشتیم صنف شکل بگیرد، سیاست را سرکوب کردیم، طبیعتاً طبقه کارگر و طبقه متوسطی هم به آن شکل به وجود نیامده، فرهنگ کارگری همان فرهنگ کشاورزی است که یک کمی شهری شده، روستایی بوده شهری شده است. آنها که بیایند با گفتمان چپ به جای لیبرال دموکراسی از سوسیال دموکراسی حرف بزنند میگویند اقتصاد بازار نه، ولی بالاخره طبقه و صنف و نهادسازی که باید بشود آن هم باز احتیاجی به یک فرهنگی دارد. پس اینجا هم باز ملت ما را متهم کردند، جامعه ما را متهم کردند آن وقت بخشی از اتهامات آنها که دروغ است بخشیاش هم که راست است مسئول آن کیست؟ فرض کنید اینهایی که شما میگویید هست، اولاً که به چه دلیل لیبرال دموکراسی که از دل طبقه سرمایهدار بیرون آمده، نظام و تمدن درستی است؟ اصلاً آن غلط است ما به آن تمدن اشکال داریم. ثانیاً اگر الگوی شما آن است اشکال را به ایران و نهادهای اجتماعی میگیرید مسئول آن کیست؟ 100- 150 سال است که ایران مطلقاً در اختیار شما و نوکرهای شما بوده است. هم دانشگاهش، هم سرمایهداریاش، هم دولتش و هم رسانههایش، همه چیزش دست شما بوده است. فرض کنید مبانی شما درست است، ملاکتان درست است، فرض کنید و الا ما که به همه اینها اشکال داریم چه کسی باید پاسخگو باشد؟ تهش شما گفتید ایران را غارت کردید، کشورهای اسلامی را غارت کردید آخرش گفتید بله، این جامعه به سامان نیست چرا؟ چون به شکل واقعیتهای اروپا و غرب نیست و ما میخواستیم الگوهای غربی را با فشار بر اینها تحمیل کنیم به زور میخواستیم اینها را مدرن کنیم پیشرفته کنیم اینها تحمل نکردند انقلاب کردیم! این ته تحلیلشان است. همین که عرض کردم به جای این که تیر را درست در هدف بزنید هدف را بیاور دور تیر رسم کن! این تحلیلهایشان راجع پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است. امام(ره) میگوید معاملههای کثیف خودفروشی و وطنفروشی که در این صد سال گذشته کردند کسی نبود که غیرت اسلامی داشته باشد، اقلاً غیرت ایرانی داشته باشد این همه میگفتند ایران باستان، عربها هم قوم عرب، امت عربیه! خب غیرتتان کجا رفته است؟ امام(ره) گفت اگر غیرت عربی و ایرانی هم اگر داشته باشید چرا این همه در این صد سال ذلت تحمل کردید؟ آیا این حرکات برای جهان اسلام شرمآور نیست؟ تماشاچی شدن گناه نیست؟ جرم نیست؟ آیا از مسلمان کسی نیست که بپا خیزد و این همه ننگ را تحمل نکند؟ ببینید این ادبیات امام بعداً توی حج و این طرف و آن طرف و این کشورها و ملتهای عراق و سوریه و یمن و لبنان و فلسطین و افغانستان و پاکستان و مالزی و شمال آفریقا مصر رفت، و همه اینها را میشنیدند. تا قبل از امام، در این دورهها کسی این حرفها را نمیزد. همان حرفهایی که اول عرایضم گفتم شما لیبرال دموکرات هستی یا سوسیال دموکرات هستی؟ همین دوتا بود این حرفها نبود. ما باید بنشینیم سران کشورهای اسلامی یک میلیارد مسلمان را نادیده بگیرند این همه فجایع صهیونیستها را تحمل کنند و دوباره همان وضعیت را در مصر دوباره اتفاق بیفتد؟ مردم مصر بپا خیزید و این مردک مبارک را پایین بکشید. مردم الجزایر، ملت پاکستان، ملت ترکیه، یکی یکی خطاب میکرد که تکان بخورید بلند بشوید شما میتوانید، ملت ما توانست، شاه ایران از همه اینها قویتر بود، ملت ما آن را پایین کشید آمریکا بیشتر از همه از این حمایت میکرد، شما خیلی کارتان راحتتر است. آوای آزادی و آزادگی را در حیات سر دهید و بر زخمهای خود مرهم بگذارید. دوران بنبست و ناامیدی بسر آمده، دوران تنفس در منطقه کفر به سر آمده است. اگر میخواهید تمدن اسلامی را دوباره بسازید و آزاد باشید باید از مرگ نترسید. این پیامها امروز از یمن تا فلسطین و تا مصر را تکان داده است. مسلمانان همه کشورهای جهان، شما در سلطه بیگانگان گرفتار مرگ تدریجی هستید بر وحشت از مرگ غلبه کنید. از مرگ نترسید و به استقبال شهادت بروید. از وجود جوانان شهادت طلبی که حاضر هستند خطوط جبهه کفر را در سراسر جهان بشکنند استفاده کنید به فکر نگه داشتن وضع موجود نباشید به فکر فرار از اسارت و رهایی از بردگی باشید به همه دشمنان اسلام یورش ببرید. دارد حکم جهاد جهانی میدهد. عزت و حیات در سایه مبارزه است اولین گام در مبارزه اراده است. پس از آن، تصمیم بر این که سیادت کفر و حاکمیت شرک جهانی خصوصاً آمریکا را بر خود حرام کنید ما در مکه باشیم یا نباشیم دل و روحمان با ابراهیم و در مکه است. این سر پیام قطعنامه است. میگوید من از تمام مبارزین جهان که دارند با اینها میجنگند تشکر میکنم مسلمانان بدانند تا زمانی که تعادل قوا در جهان را بهم نریزند، تعادل قوا در جهان به نفع آنان یعنی به نفع مسلمین برقرار نشود همیشه در همه جا منافع بیگانگان بر منافع شما مقدم خواهد شد. باید قدرتتان را نشان بدهید معادله قوا عوض بشود آن وقت به نفع تو هم حکم خواهند کرد و الا هر روز شیطان بزرگ آمریکا یا شوروی به بهانه حفظ منافع خود حادثهای را برای مسلمین بوجود میآورند. اگر مسلمانان مسائلشان را به صورت جدی با جهانخواران حل نکنند اگر خود را به مرز قدرتهای بزرگ جهان نرسانید و جزو ابرقدرتها نشوید آیا آسوده خواهید بود؟ هماکنون اگر آمریکا یک کشور اسلامی را به بهانه حفظ منافع خودش با خاک یکسان کند چه کسی جلوی او را خواهد گرفت؟ پس راهی جز مبارزه نمانده، باید با چنگ و دندان، ابرقدرتها را و خصوصاً آمریکا را شکست. باید یکی از این دو راه را انتخاب کنید یا شهادت یا پیروزی. دیگر دوران شکست گذشته است. امام(ره) میگوید تا حالا دوران شکست و ذلت و یأس بود از این به بعد ما دیگر شکست نخواهیم خورد یا کشته میشویم یا پیروز. یا شهادت یا پیروزی که در مکتب ما هر دو پیروزی است. و انشاءالله خداوند قدرت شکستن چارچوب سیاستهای حاکم بر جهان و قدرت ظالمان جهانخوار و جرأت و جسارت ایجاد داربستهای جدیدی بر محور کرامت انسانی را به همه مسلمین عنایت کند و ما را از افول ذلت به صعود شوکت و عزت همراهی کند.
هشتگهای موضوعی